کل روز سر جمع چهارتا کلمه گفتم فقط؛ "سلام، بده ب من اونو، یلدای شمام مبارک، نه! " عوضش تمام روز بقول مامان خانوم از یه دختر شاد تبدیل شدم ب یه پیرزن زر زر ِ بداخلاقِ بیحوصله... تمام روز هرجا ک اومده گریه کردم... دومین یلدای پر از اشک و گریه که هر لحظهش از خودم پرسیدم جای خالی منو چجوری پر میکنه؟...
ب حال خودم ک میام میبینم میگه: میدونی یبار دیگه اینجوری شوکه شی چی میشه؟ همونجوری صامت نگاش
میکنم باز میگه: اماس شنیدی دیگه... یهو یاد حرف سمر میفتم..." ب مامانم گفتم آه اون یه روزی میگیره مارو... آه اشکات میگیره بالاخره یه روزی مارو ..." دلم میخاد همون حرفایی ک دلم میخاست ب سمر بگم خودمو کشتم ب زبون نیومدو بگم... بگم نه اصن اینجور نیس ناراحت نیستم، به یه طرفمم نیس، عیب نداره یادم میره، یا حتی بگم بخشیدم اما وقتی یادم میاد ب پریشونی من مسخرش گرفته میخنده یهو باز انگار یه دنیا غم میریزن تودلم... چشمام پر میشه میگم مگه من چه بدی بهش کرده بودم...!؟
(مسیجای مزخرف و درهمبرهم نزنید مجبور نیستین ک نخونین...) جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 165 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 5:09